سال ۱۲۸۰ :
مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده…
مرد (با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!!
– بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه …
سال ۱۳۳۰ : مرد : چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بوکنی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کنم…
زن: آقا، تورو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ سکته می کنین آ…
مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی…
– بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه …
سال۱۳۸۰ : مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من… تو رو… می کشم…
زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).
مرد: من… اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه… نه… نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره… !!! (لطفا بد برداشت نکنید !!! )
سال ۱۴۰۰ :
زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه…
بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو میبخشه !!!
*** برداشت آزاد ***
در پی پاسخ(تعلیق) رییس دانشگاه علامه طباطبایی به تحصن دانشجویان :
سوال من از رییس دانشگاه
- چند می گیری تعلیق کنی؟
امروز دیگه به لطف خدا رفتم دانشکده
خدایی خوب بود خوش گذشت استادای باحالی داشتیم یکیشون استاد صفی نژاد بود همون بزرگترین مردم شناس ایران و میگم ..میشناسیش؟
اگه میشناسینش که مبارکه اگه نه باید بگم استاد خیلی خفن توپ و معرکه ایه . با اینکه سنی ازشون گزشته ولی باحال و شاده و انرژی میده خلاصه یه چیزایی گفت کهav زیاد داشتش هرچند که من تو کلاس خجالت میکشیدم نمیتونستم بخندم خودمو نگه داشته بودم.بعد کلاس منفجر شدم از خنده.
پ.نavبخوانید اَو(با فتح الف و سکون واو) همون حالتیست که بعداز شنیدن یه حرفای اونجوری گوشه لبتونو گاز میگیرین
پ.ن اگه دوستان عزیز ازین استاد بزرگوار اطلاعات بخصوصی دارن خوشحال میشم بدونم
پ.ن استاد هم محله ایه ما بودن و من اون لحظه ای که اینو فهمیدم داشتم ذوق مرگ میشدم
راستی میدونید با مزه تریین قسمت دانشگاه چیه ؟
به نطر من اول سال و دیدن قیافه ی سردرگم بچه های سال اولی... دیدن چمدونا و پتوو سماور و قابلمه بچه های با حال شهرستانی خیلی با مزن
شما چه قسمتی تو دانشگاتون بامزس؟ خواستین بنویسین.
من در اخر لازمه که از تمامیه دست اندر کاران در جهت تهیه .ووووووو
همش بازی ؟
اخه تو کی میخوای بزرگ شی؟
۳۰ سالت بیشتره گمونم نه؟
هی خاک بازی,گل بازی ؟کثیف میشی اخه
کی میخوای بیای تو جمع بزرگا..دوکلوم حرف حساب بزنی
کی میخوای از دنیای بچگی بیای بیرون و خودت و باور کنی...
کی میخوای حقیقتو باور کنی؟
نکن اینجور با خودت. هم خودتو بد بخت میکنی هم مارو
یعنی هر کاری دیگرون میکنن تو هم باید بکنی
باخودت رو راس باش حداقل خودتو گول نزن
مگه نشنیدی ? سیاست, بازی کثیفیه...
گفتم خوشحالم از اینکه اینجا دست کم مجازیه
چون, برای مایی که دنبال حقیقت شیرین میگردیم ولی با واقعیت های تلخی مواجه میشیم واینه که جامعه مجازی میخواد ازحقیقت و واقعیت (به قول فرانسویها )یک ککتل بسازه. و اسمشو بزاره لیمو ترش!
پ.ن:
حالاتو هرچی دوس داشتی اسمشو بزار این جامعه رو .تو ازادی و حق انتخاب داری جانم..
ولی لیمو ترش رو من انتخاب کردم چون با شنیدن اسمش هم ادم یه جوری میشه( بی ربط به واقایع جامعه نیست.)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۷/۶/۸۹
ـ امروز صبح من بر خلاف روزای دیگه خیلی شاد بودم چون چرا ؟چون داشتم میرفتم دانشکده!
میدونید دانشکده کجاست؟ همونجایی که کلی ادم برای رفتن توش زجر کش میشن وبرای علم و دانش میرن اونجا تا چیز یاد بگیرن. تا مدرک بگیرن که بتونن اکار کنن باهاش .که بتوننن زن بگیرن باهاش
ـ اها یادم اومد ,خوب؟
_ نمیدونی چی دیدم وقتی وارد دانشکده شدم؟
_؟
اقا تارفتم تو سیل عظیمی از همین دانشجوا رو دیدم که از فرط عطش علم ودانش دیگه داشتند از سرو کول هم میرفتن بالا. اصلا در کلاس رو که باز کردم با خیل عظیمی از جمعیت دانشجویانی روبرو شدم که دیگه جا نبود بشینن همچین سر میز استاد حمله ور شده بودن با سوالاتشون که استاده بدبخت دیگه داشت خفه میشد
راستش موندم چرا میگن ایران جهان سومه ؟این همه علامه اونم تو دانشگاه علامه واقع نور علی نوره
!!!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن1:
دروغ و حقیقت توی جامعه مجازی علی الخصوص اینجا! یکیه. باورکن
ولی تو با خوندن متن بالا که یک دروغ مجازی بود به واقعیت پی بردی این طور نیست ؟
پ.ن2:
ما کی میخوایم از جهان سومی در بیایم؟