از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم

نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

اسیر

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

از آه دردناکم سازم خبر دلت را

روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد

گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن‌کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

پر شور از «حزین» است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

تو کیستی

کیستی که من این‌گونه به اعتماد
نام خود را با تو می‌گویم...
کلید قلبم را در دستانت می‌گذارم
نان شادی‌ام را با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و سر بر شانه تو
اینچنین آرام به خواب می‌روم؟
کیستی که من این‌گونه به جدّ
در دیار رویا‌های خویش با تو درنگ می‌کنم؟!
کیستی که من جز او‌
نمی‌بینم و نمی‌یابم؟!
دریای پشت کدام پنجره‌ای
که این‌گونه شایدهایم را گرفته‌ای
زندگی را دوباره جاری نموده‌ای
پرشور... زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه‌هایم جان می‌گیرد
و هر لحظه تعبیری می‌گردد
از فردایی بی‌پایان در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکی‌های سپری شده
کیستی‌ای مهربان‌ترین

دفتر شعر

درد دارد به دفتر شعرت
مصرع و بیت قاتلت باشد

سرما

هیزم ها ک بسوزد 


     گرم می شوی


امااا


دلت!!!


    دلت که سوخت


یخ می زنی...!!!